برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش


وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش

باده خور و مستی کن و دلداری و عشرت


و اندوه جهان باد شمار ای پسر خوش

رنج و غم بیهوده منه بر دل و بر جان


و آن چت بنخارد بمخار ای پسر خوش

خواهی که بود خاک درت افسر عشاق


در باده فزون کن تو خمار ای پسر خوش

ناموس خرد بشکن و سالوس طریقت


وز هر دو برآور تو دمار ای پسر خوش

زهد و گنه و کفر و هدی را همه در هم


در باز به یک داو قمار ای پسر خوش

تا زنده شود مجلس ما از رخ و زلفت


در مجلس ما مشک و گل آر ای پسر خوش

از جان و جوانی نبود شاد سنایی


تا دل نکند بر تو نثار ای پسر خوش

صد سجدهٔ شکر از دل و از جان به تو آرد


او را ز چه داری تو فگار ای پسر خوش